مقدمه

+++سلام+++

به وبلاگ من خوش اومدین

امیدوارم حالتون عالی باشه

من بهنام هستم،نویسنده و مدیر وبلاگ

دوستان ببخشید که این چند وقت کمتر میومدم و آپ میکردم، درگیر کارهای مدرسه بودم!!!

درضمن از این به بعد کمتر میام و آپ میکنم چون دیگه مدارس شروع شده.

قبل از هرچیز از پسردایی عزیزم تشکر میکنم که تو ساخت این وبلاگ خیلی به من کمک کرده.

این وبلاگ به سه بخش "عشق به روایت بزرگان" ، "عشق به روایت مردم" و "سروده های عاشقانه" تقسیم میشه که علاوه بر این سه بخش، یک بخش دیگه هم به اسم "مطالب ویژه" داره که مطالبش خیلی جالب هستن.

چون این وبلاگ اولین تجربه من در وبلاگ نویسی هستش، ممنون میشم اگه با نظر دادن و انتقادات و پیشنهادات خوبتون، منو در ساخت این وبلاگ یاری کنید.

درضمن نظراتی که توشون موج منفی یا محتوای منفی داشته باشن تایید نمیشن.

برای کپی برداری از مطالب وبلاگ لطفا با من هماهنگ کنید.

ممنون که به وبلاگم سر زدین، بازم سر بزنین.

---===برای تبادل لینک در همین قسمت نظر بذارید===---

راستی سعی کنید نظرات رو بخونید، مطالبی که دوست خوبم "مهسار" در قسمت نظرات می نویسه، خیلی قشنگه.

...

عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟ دوستی گفت: من دیگران را با سلامی آشنا می کنم و تو با نگاهی، من آن ها را با دروغ جدا می کنم و تو با مرگ!

نیامدی ...

چه روزها که یک به یک غـــروب شد نیامدی

چه بغض ها که در گلو رســــوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن تبر به دوش بـــت شکن

خـدایمان دوباره سنــگ و چــوب شد نیامدی

برای ما که دل شکسته ایم و خسته ایم نه

ولی برای عــده ای چــه خـــوب شد نیامدی

تــمام روزهای هفتــه را در انتظار جمعــه ام

دوباره صبــــح ظهــــر غــــروب شـــد نیامدی

نیا نیا گل نرگس

نیا نیا گـل نرگس جهان که جای تو نیست

تو صد ترانه به لـب ها یکی برای تو نیست

نیا نیا گـل نرگس کـــــــه در زلال دلـــــــی

هــزار آیینــه نقش و یکی ز خال تو نیست

نیا نیا گـل نرگس فـــــدا شـــــوی مـــــولا

هــزار نامه ی کوفی یکی برای تــو نیست

غم عشق ...

ترســم آخر ز غــم عــشق تو دیوانــه شوم

بیخود از خود شوم و راهی می خانه شوم

آنقدر باده بنوشم که شوم مســت و خراب

نه دگر دوســت شناسم و نه جام شـــراب

الهی ...

غم از چشم قشنگت دور باشد

دلت غـرق امیــــد و نــــور باشد

نبینــی روز بــد ای بهتر از جــان

الهی روزگـــارت جــــــور باشـــد

خبرت هست ...

خبرت هست که از خوبی خود بی خبری؟

                                         به خــــدا خـــوبتر از خـــوبتر از خـــوبتری...

ریشه...

واسه گلی خاک گلدون باش که وقتی بزرگ شد و به جایی رسید، یادش نره ریشش کجاست...

مثلث

زندگی زیباست در یک مثلث ساده: من، تو، خدا

جهان زیبا...

آفتاب که می تابد...

پرنده که می خواند...

و نسیم که می وزد...

با خودم می گویم، حتما حال تو خوب است که جهان این همه زیباست...

فریدون مشیری

اگر اینجا رهایم یا اسیرم
من از این سرزمین دل برنگیرم
که ایرانی تبارم٬ آریایی
ز پاکان اهورایی خدایی
زبانم پارسی٬ احساس شرقی ست
به غیر از "مهر" در آیین من نیست
سفر را دوست دارم٬ کوچ را نه
جدا؟ هرگز نه! از ایران جدا؟ نه!
رگ و خون من از این آب و خاک است
گر اکنون پشت بر خاکم چه باک است

شکستم سوی پیروزی کشاند
مرا روزی به پیروزی رساند
من از این سرزمین دل برنگیرم
که میخواهم در ایران بمیرم...

شعر هفتم

شمعــی به دم مـرگ به پـروانـه بگــفت:

                                    کـای عــاشق بیچــاره فــرامــوش شــدی

سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد:

                                    طولــی نکشــد تو نیــز خــامــوش شــوی

اگر می دانستی ...

اگر می دانستی قطره ی باران وقت دور شدن ابرها چه حسی دارد؟

اگر می دانستی یک بندر وقت رفتن کشتیی ها چقدر تنها می شود؟

اگر می دانستی درخت کاج، وقت پر کشیدن پرنده ها چقدر غمگین می شود؟

اگر می دانستی رفتنت چه آتشی بر جانم می کشد، آن وقت راحت نمی گفتی: خداحافظ!

ویلیام شکسپیر

اندیشه ها، رؤیاها، آه ها و اشک ها از ملازمان جدایی ناپذیر عشق می باشند.

شعر ششم

عاشقت گشتـم تو گفتی عاشقان دیوانه اند

                                           عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

مثل ...

مثل شقایق زندگی کن، کوتاه، اما زیبا، مثل پرستو کوچ کن، فصلی، اما هدفمند، مثل پروانه بمیر، دردناک، اما عاشق.

سورن کی یر که گارد

افسردگی تنها معشوقه ی باوفایی است که  من می شناسم، بی جهت نیست اگر به عشق روی آورم.

شعر پنجم

دلـم در دست محبوبـی گـرفتـار          سـرم در کوچـه باغـی بر سر دار

از این بیهوده گردیدن چه حاصل          پیــاده مـی شوم، دنیــا نگــه دار

بهانه

لیز خوردن بهانه ای است تا دست هایی را که دوست داریم، محکم تر بگیریم.

اوشو

ازدواج وسیله ای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیله ای است تا پیوند را تثبیت کنی، اما عشق چنان پدیده ای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد، ایستایی در عشق همان، و نابودی عشق همان، عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل می سازد.